این یادداشت را سال پیش و پس از بازگشتم از چند کشور آسیای میانه نوشتم، که هیچ رسانه ای حاضر به انتشارش نشد. با وجودی که نامی از خانم آتشین یا دیگر خوانندگان نیاورده بودم (هرچند یکی از خبرگزاری ها برای دو ساعت آنرا نمایش داد و دوباره برداشت). اکنون به بهانه شصت و هفتمین زادروزش، در اینجا منتشرش می کنم.
چندی پیش فرصتی دست داد تا از چند کشور آسیای میانه دیدن کنم. برخی را برای نخستین بار و برخی دیگر را برای بار دوم. برقراری ارتباط در تاجیکستان با مردمان این کشور ساده است؛ که همگی فارسی یا به قول خودشان تاجیکی سخن میگویند. هرچند واژههای روسی در زبانشان وارد شده و لهجه هم دارند، اما یک ایرانی یا افغانستانی بهطور کامل میتواند با این مردمان ارتباط برقرار کند. تاجیکان یا همان فارسزبانان در ازبکستان کمی وضعیتشان متفاوت است. سیاستهای یکرنگسازی دولت ازبکستان باعث شده علیرغم مقاومت تاجیکان (بهویژه در شهرهایی همچون سمرقند و بخارا)، به جز واژههای روسی، واژههای ازبکی بسیاری هم وارد زبانشان شود و از همین رو برقراری ارتباط با این مردمان، برای ایرانیها کمی دشوار باشد؛ هرچند با اندکی تلاش و آهسته سخن گفتن، میتوان به خوبی فهمید و فهماند. اما با وجود چندین دهه دوری فرهنگی این کشورها از ایران، چه چیزی باعث شده همچنان بتوان اینگونه ارتباط برقرار کرد؟ بیتردید فعالیتهای فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در این زمینه نقش پر رنگی ندارد (برخلاف ترکیه که نقشاش را در این زمینه به خوبی در این کشورها بازی کرده است). سر رشته این پدیده را باید در جایی دیگر جست؛ در لسآنجلس.
«خوانندگان لسآنجلسی»، بهطور کلی به خوانندگان ایرانیای گفته میشود که پس از انقلاب اسلامی سال 1357 و دگرگونی شدید در نظام ارزشهای رسمی، از ایران گریخته و عموماً مقصد امریکا را برگزیدند. بخش عمدهای از این خوانندگان در لسآنجلس ساکن شدند و همین عامل باعث شد تا امروزه هر خواننده خارجنشینی را بهطور کلی لسآنجلسی بنامند. این خوانندگان نه تنها در ایران، بلکه در دیگر کشورهای فارسزبان و نیز کشورهای دارای اقلیت فارس هم دارای طرفدارانی پر و پا قرص هستند.
گوگوش، بانوی خواننده ایرانی در این میان جایگاه ویژهای دارد. تاجیکستانیها نه تنها ترانههای این خواننده، بلکه رویدادهای زندگانی وی را نیز با اشتیاق دنبال میکنند. این علاقه و اهمیت تا جایی پیش رفت که شناختهشدهترین روزنامهنگار فقید تاجیکستان، محیالدین عالمپور (کشتهشده در سال 1995) را در سال 1369 به تهران و دیدار و گفتگو با این خواننده کشاند که نتیجهاش، کتاب «عشق فریاد کند» درباره گوگوش بود؛ کتابی که با استقبال گستردهای در تاجیکستان روبرو شد.
تاجیکهای ازبکستان نیز دستکمی ندارند. سلیمان، رانندهمان در بخارا (که همچنان خویشاوندان زیادی در مشهد دارد) میگفت در سال 1991 که به ایران آمده بود، پس از دیدار با اقوام و زیارت امام رضا، به خویشاوندان مشهدیاش میگوید که میخواهد به تهران برود و در برابر پرسش آنها، دلیل سفر را دیدار با خانم گوگوش عنوان میکند. پس از رسیدن به تهران، به راننده تاکسی میگوید که میخواهد او را به خانه خانم گوگوش ببرد. وقتی به مقصد میرسد، بنا بر ادعای خودش، میفهمد که خانم گوگوش مجاز به ارتباط با هر کسی نیست و نگهبانی که دولت ایران برای این کار گمارده، چنین اجازهای به وی نمیدهد. بنابراین از پشت آیفون به خانم گوگوش میگوید: «من برای زیارت شما از بخارا آمدهام. من صدای شما را خیلی دوست دارم». و بر اساس گفته خودش، همین باعث میشود خانم گوگوش از پشت آیفون چند دقیقهای با او گفتگو کند. گفتگو با بانو گوگوش آنچنان برای تاجیکان ازبکستان دستنیافتنی و دور از واقعیت است که وقتی وی به بخارا باز میگردد و برای دوستانش این رویداد را بازگو میکند، کسی باور نمیکند که وی به چنین افتخاری نائل شده باشد!
این خواننده نه تنها در میان فارسزبانان، بلکه در بین غیرفارسزبانها هم شناختهشده و محبوب است. تا آنجا که اسلام کریموف، رئیسجمهور تازه درگذشته ازبکستان هم نام هنری دختر خود، «گلناره» را «گوگوشه» نهاد تا وقتی بزرگ شد، مانند گوگوش خواننده شود. دیگر ازبکها هم کمابیش به این خواننده ایرانی علاقمندند. برای نمونه در قطار سمرقند به تاشکند، در کنار بانویی روس-ازبک نشسته بودم که شنونده همیشگی ترانههای گوگوش بود و برخی ترانههای وی را نیز از بر میدانست.
بلوچهای ترکمنستان نیز شنونده آهنگهای گوگوش هستند. به این افراد باید دیگر ایرانیانی که روزگاری برای تجارت به ترکمنستان رفته و به دلیل بسته شدن مرزها، برای همیشه در آنجا ماندگار شدند را نیز افزود. تاجیکهای قزاقستان و قرقیزستان را نیز باید به این لیست بیفزاییم.
به جز بانو گوگوش، اندی، معین و آرش نیز در این سرزمینها از شهرت خوب و بهسزایی برخوردارند. وقتی با دو تن از دوستان انسانشناس به مرکز فولکلور شهر بخارا میرویم تا با فعالیتهایشان آشنا شویم، همین که میفهمند ایرانی هستیم، آنچنان اصرارمان میکنند تا بالاخره یکی از دوستان، ترانهای از معین میخواند و دست از سرمان بر میدارند. همچنین یاد و خاطره کنسرت اندی در بخارا، هنوز به نیکی در ذهن ساکنان این شهر باقی است. کنسرت با استقبال بسیار خوبی روبرو شد و مردمان این سرزمین همچنان چشم به راه کنسرتهای بعدی اندی یا دیگر خوانندگان لسآنجلسی در اینجا هستند.
علاقمندی به این خوانندگان ایرانی تاثیرش را بر ترانههایی که خود خوانندگان تاجیک و ازبک میخوانند نشان میدهد. با گوش دادن ترانههای بسیاری از خوانندگان این منطقه همچون فیروزه جمعهنیازوا، آزاده احدوا، زلیخا و... میتوان به سادگی به این تاثیرپذیری پی برد. حتی برخی آهنگهای ترانههای این خوانندگان بر اساس ملودیهای بندری، کردی و... ساخته شده است.
بیگمان خوانندگان ترانههای فارسی، یکی از مهمترین توانمندیها در نزدیکتر کردن مردمان کشورهای آسیای میانه، ایران و افغانستان هستند. در این میان خوانندگان لسآنجلسی و نیز زیرزمینی، نقشی به مراتب پررنگتر از خوانندگان سنتیای دارند که عمدتاً در کشورهای دیگر ناشناختهاند. برای نمونه، مرگ مرتضی پاشایی، خواننده زیرزمینی سبک پاپ ایرانی نه تنها در ایران، بلکه در افغانستان (که بسیاری از کارشناسان، این کشور را هم بخشی از آسیای میانه به شمار میآورند) نیز واکنشهای بسیاری را برانگیخت. بسیاری از جوانان افغانستانی پس از مرگ وی، با روشن کردن شمع یادبود و گردهمآییهای گسترده در شهرهای بزرگ، یاد وی را زنده نگاه داشتند. تقریباً همه خوانندگان لسآنجلسی و نیز بیشتر خوانندگان نسل جدید و زیرزمینی ایران، در افغانستان به خوبی شناخته شدهاند (هرچند برعکس آن صدق نمیکند؛ یعنی کمتر ایرانیای نام یک خواننده یا نوازنده افغانستانی را میداند).
در واقع اگر ترکیه توانسته بهواسطه سریالهای چند سال اخیرش، علاقمندی به زبان ترکی را در بین کشورهای دیگر -حتی ایران- گسنرش دهد (هرچند نباید از نقش ترانههای ترکی استانبولی نیز غافل شد که پیش از رواج سریالهای ترکی، این نقش را همین ترانههای ترکی بر عهده داشتند)، این نقش را برای زبان فارسی، خوانندگان و ترانههای لسآنجلسی بازی میکنند. اگر نظام حاکم بر ایران، محدودیتهای ايدئولوژيك نداشت، بیتردید بهترین شیوه گسترش زبان فارسی در این منطقه، حمایت از خوانندگانی بود که اکنون به لسآنجلسی مشهورند.
اکنون جمهوری اسلامی این مهم را قرار است از طریق رایزنیهای فرهنگی به انجام برساند. اما از آنجا که رایزنان فرهنگی از طریق سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی برگزیده و معرفی میشوند، بنابراین بیش از زبان فارسی، گسترش ارزشهای دینی و مذهبی برایشان در اولویت قرار دارد. و دقیقاً همین عامل، پاشنه آشیل ایران در آسیای میانه است. چرا که علاقمندی و تاکید جمهوری اسلامی بر گسترش ارزشهای دینی در دیگر کشورها باعث فاصله بیشتر افتادن بین ایران با آنها شده که اکنون به دلیل ترس از نفوذ بنیادگرایی دینی در کشورهای سکولارشان، در پی کنترل و محدود کردن هر چه بیشتر روابطشان با ایران هستند.
در واقع میتوان ادعا کرد که داياسپوراي ايراني در خارج از كشور، و حتي داياسپورايي كه در داخل كشور در حاشيه فرهنگ رسمي قرار دارد، عامل اصلي شناخته شدن و ترويج فرهنگ ايراني در جهان بيروني است. همانگونه که نماینده سینمای ایران در دیگر کشورها، نه فیلمها و سریالهای سفارشی، بلکه دقیقاً سينماي غيرحكومتي و غير رسمي ايران است، در آسياي ميانه نیز، خوانندگان لسآنجلسي نماینده موسیقی ایرانی در کل، و زبان فارسی بهطور جزء هستند. هر دوي اين گروه هنرمندان نه تنها مورد حمايت نهادهاي فرهنگي جمهوري اسلامي نيستند، بلكه از جانب اين نهادها در موارد بسياري مورد بیمهری قرار ميگيرند. به همين دليل در غياب سياست فرهنگي موثر جمهوري اسلامي در بيرون از كشور، بايد سپاسگزار داياسپوراهاي ايراني و هنرمندان تبعيد شده و حاشيهاي نسبت به فرهنگ رسمي بود.